شمارش روزهای شیرین قدکشیدنت شمارش روزهای شیرین قدکشیدنت ، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

نقطه کوچولو

7ماهگی

سلام عزیزترین مادر دیروز باز هم شیرین ترین لحظه ی زندگیم اتفاق افتاد و اونم ملاقات دوباره مادر و پسر تو ماه هفتم بود. پسر عزیزم دیروز ظهر ساعت 12ونیم نوبت سونو داشتم و باز هم مثل همیشه استرس و دلشوره .خودمم تعجب میکردم که دلیلی واسه استرس نیست اما مادرا دست خودشون نیست در هر صورت فکر و خیال بد میاد سراغشون. بالاخره نوبتم شد و فقط خود دکتر داخل اتاق بود و خانمی که همیشه پای کامپیوتر بود نبود واسه همین مادر شوهری تونست بیاد تو اتاق ،شوهریم دلش میخواست بباد اما گفت مامان بیاد آخه از اول حاملگی دوست داشت باهام بیاد سونو اما هربار نشد. منم رو تخت دراز کشیدم و دکتر دستگاه رو گذاشت رو شکمم مادر بزرگت همش داشت دعا میخوند که دکتر به ...
1 مرداد 1393

بدون عنوان

سلام گل پسر مامان این روزاحالت چطوره؟ خیلی وقته آپ نشدم آخه کلی اتفاق واسمون افتاده. اول از اتفاقای خونه برات میگم که بدونی تو روزایی که کنارمون نبودی چه چیزایی اتفاق افتاده. یکی از اتفاقات اتصالی برق خونه بود که به خاطر سهل انگاری اداره آب وفاضلاب تو کندن زمین کابل برق آسیب میبینه و برق خونه ما اونجوری شد. اول کولر گازی خاموش شد تعجب کردم که برق هست پس چرا کولر خاموش شد نکنه سوخته واقعا شانس آوردیم که این اتفاق نیفتاد وگرنه بدجور تو خرج میفتادیم اینم به کنار کی میتونه یک ساعت بدون کولر تو این هوای گرم سر کنه . خلاصه تو فکر کولر بودم که یهو صدای دستگاه ماهواره اومد رفتم نگاه کردم دیدم داشت از دستگاه دود بلند میشد اونم چه دودی باب...
21 تير 1393

نگاهی کوتاه به سیسمونی

پسر عزیزم با اجازت از تک تک وسایلی که تا اینجا واست خریدیم عکس گذاشتم . البته هنوز کامل نشده ، هنوز واسه اتاقت هیچ کاری نکردیم واسه همین فعلا وسایلت همون جور مونده ولی مامانی طاقت نیاورد و واست عکس گذاشتم چون شاید تا بعد تولدتم اتاقت درست نشه سرویس خوابت این همون لباس ورزشی که دوسش داریم اینم بقیه لباسات اینک کلاههای گل پسرم     حوله ی حمام و ساک لباسات پشه بند واسه وقتایی که میریم کوه اینم پارچه های مخصوص قنداق کردن البته بیشتر واسه ناراحت نشدن مادربزرگی وگرنه زیاد قنداق نمیشی اولین عیدی من و بابایی ، اون موقع جنسیتت معلوم نبود واسه ...
23 خرداد 1393

اولین حرکت

وااااااااااای شکرت همین الان یعنی ساعت 7 عصر روز چهارشنبه 21خرداد اولین حرکت جدی پسرم رو احساس کردم خیلی خوب یه چیزی مثل لگد انداختن که باعث شد شکمم کامل بپره منم سریع به بابایی پیامک زدم و اولین تکونت رو بهش خبر دادم ...
21 خرداد 1393

احوالات ما(2)

سلام عزیزم گل پسرم چطوره؟ داریم آروم آروم روزهای طولانی تابستانی رو پشت سر میذاریم و هر روز که میگذره یک روز به روز بدنیا آمدنت نزدیک تر میشیم ، یک روز نزدیک تر به لحظه ی زیبای در آغوش گرفتنت. داریم هفته ی 23 بارداری رو میگذرونیم این روزها دیگه کاملا شبیه زنای حامله شدم ، دیگه تیپ و قیافه ام به کلی عوض شده ، چاق شدم ، شکمم بزرگ شده ، پاها و دستم بزرگ شدن و ورم دارن حتی دماغمم باد کرده راستش پسری اصلا از قیافه ام خوشم نمیاد وقتی تو خیابون راه میرم نگاه مردم آزارم میده . گاهی خجالت میکشم اما همه ی اینا به شیرینی بودن تو میارزه همه ی اینا بی اهمیت میشن وقتی یادم میفته قراره چند ماه دیگه بهنربن هدیه خدا رو در آغوش بگیرم. این ر...
21 خرداد 1393

...

سلام پسرم این روزها حالت چطوره ؟ تو شکم مامانی جات راحته این روزها گاهی اوقات حالت هایی عجیبی دارم گاهی یه گوشه از شکمم میپره یه چیزی شبیه ضربان قلب نمیدونم میشه اینا رو به حساب حرکت کردنت گذاشت یا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من و بابایی سخت دنبال پیدا کردن اسم هستیم هنوز نتونستیم چیزی که راضیمون کنه پیدا کنیم . بابایی میگه عجله نکن هنوز 4 ماه دیگه وقت داریم . حس میکنم خودت اسمت رو انتخاب میکنی ، شایدم تو خواب به مامان اسمت رو بگی مث ماه های اول بارداریم که خواب دیدم یه پسر ناز و دوست داشتنی بغلم بود و منتظر مامان بود م که بیاد و حمامت کنیم، فک میکنم وقتی بدنیا بیای شبیه پسرم تو خوابی ...
21 ارديبهشت 1393

تعیین جنسیت

شنبه 13 اردیبهشت 93 امروز نوبت سونو داشتم واسه تعیین جنسیت صبح ساعت 9 آماده شدم و با بابایی راه افتادیم سمت مطب دکتر خوشبختانه نفر دوم بودم و زیاد معطل نشدم برعکس دفعه ی قبل اینبار تنهایی رفتم داخل و بابایی بیرون موند چون منشی اجازه نداد دراز کشیدم روی تخت و آقای دکتر دستگاه رو روشن کرد و گذاشت رو شکمم ، بازم استرس اومد سراغم بازم همون ترس مادرانه و ترسم وقتی بیشتر شد که دکتر گفت حاملگی ات حاملگی breach هست. تا حالا این اصطلاح رو نشنیده بودم شروع کردم به دعا کردن و مدام چشمام به دکتر بود که ببینم حالت چهره اش چطوره ؟ دیدم چیز خاصی که حاکی از بد بودن اوضاع باشه تو چهره اش نیست ، نمی دونم چرا جرات نداشتم بپرسم breach یعنی چ...
15 ارديبهشت 1393

پایان ماه چهارم

سلام عزیز مامان امروز هفته شانزدهم تموم میشه و وارد ماه پنجم بارداری میشیم میخوام از این چهار ماه واست بگم تا هفته ی هفتم که از بودنت بی خبر بودم و اونوقت ها مث همیشه فقط درد پایین شکم داشتم بعد که اومدنت رو آشکار کردی به خاطر درد کمتر کار میکردم بابایی هم نمی ذاشت کار زیادی انجام بدم کم کم همش دنبال بهونه میگشتم که خونه نمونم و آشپزی نکنم از آشپزی بدم میومد همش دوست داشتم دراز بکشم و بی حال بودم همش احساس تهوع داشتم طوری که همش میگفتم کاش میشد استفراغ کرد تا اینکه تهوع های وحشتناک شروع شد تمام روز بالا میاوردم جرات نداشتم بیام خونه همش میگفتم خونه بو میده شوهری نباید نزدیکم میومد حالم ازش بد میشد خوردن ...
9 ارديبهشت 1393

اولین دیدار

سلام نقطه جونی امروز حالت چطوره عشقم میخوام از دو روز پیش بگم که من و بابایی بهترین لحظات عمرمون رو تجربه کردیم یکشنبه 17 فروردین قلبم داشت از جاش کنده میشد دستام سرد شده بود ، از طرف دیگه کلی ذوق داشتم و خوشحال بودم با وجود بابایی لحظات خوب میگذشت که اگه تنها بودم حتما هر ثانیه اندازه یکساعت میگذشت اما چون بابایی کنارم بود زودی گذشت قرارمون ساعت 8 بود اما خوشبختانه ساعت 7 و نیم منشی اسمم رو صدا زد وقتی نوبتم شد به آقای دکتر گفتم که میخوام شوهرمم کنارم باشه ، خوشبختانه قبول کرد منم زودی بابایی رو صدا زدم هر دو منطر موندیم من روی تخت دراز کشیده بودم و لحظه شماری میکردم زیر لبم دعا میکردم که همه چی خوب پیش بره چشمم که به با...
19 فروردين 1393

سال نو

سلام جگرگوشه مامان عیدت مبارک نقطه جونم این روزها حالت چطوره؟ الهی فدات شم داری کم کم قد میکشی .دبگه کمتر مامان رو اذیت میکنی فقط هنوزم ازخونمون زده ام ایشالله اینم تموم شه واسه همین کم میام. دوست دارم بوس سال نو مبارک نقطه مامان ...
14 فروردين 1393