7ماهگی
سلام عزیزترین مادر دیروز باز هم شیرین ترین لحظه ی زندگیم اتفاق افتاد و اونم ملاقات دوباره مادر و پسر تو ماه هفتم بود. پسر عزیزم دیروز ظهر ساعت 12ونیم نوبت سونو داشتم و باز هم مثل همیشه استرس و دلشوره .خودمم تعجب میکردم که دلیلی واسه استرس نیست اما مادرا دست خودشون نیست در هر صورت فکر و خیال بد میاد سراغشون. بالاخره نوبتم شد و فقط خود دکتر داخل اتاق بود و خانمی که همیشه پای کامپیوتر بود نبود واسه همین مادر شوهری تونست بیاد تو اتاق ،شوهریم دلش میخواست بباد اما گفت مامان بیاد آخه از اول حاملگی دوست داشت باهام بیاد سونو اما هربار نشد. منم رو تخت دراز کشیدم و دکتر دستگاه رو گذاشت رو شکمم مادر بزرگت همش داشت دعا میخوند که دکتر به ...
نویسنده :
مامان معصومه
12:25