خیلی خوب یادمه انگار همین دیروز اتفاق افتاد. ماه چهارم تشکیل زندگی من وبابایی بود خراداد ماه بود که دردهای عجیبی داشتم با یه سری اتفاقای دیگه هر روز که می گذشت بیشتر باور میکردم که تو راهی و قراره مادر بشم . هم خوشحال بودم هم ناراحت ، خوشحال از اینکه خیال میکردم دارم مادر میشم و ناراحت از اینکه هنوز واسه اومدنت یه خورده زود بود من وبابایی واسه اومدنت برنامه ریزی نکرده بودیم. انگار قصد غافلگیر کردنمون رو داشتی تقریبا همه داشتن میفهمیدن که قراره بیای اما هرچقد چک بی بی میخریدیم همش یه خط میفتاد چقد اون روزا اعصابم داغون بود تا اینکه رفتیم آزمایش دادیم اونم منفی بود واااااای چقد اون روز گریه کردم ...