شمارش روزهای شیرین قدکشیدنت شمارش روزهای شیرین قدکشیدنت ، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

نقطه کوچولو

برای دیدن عکسهای مرتبط با پست های وبلاگ به پچ

Sweet. Boy. 93

دراینستاگرام سر بزنید.

ممنونیم از همراهیتون.

پایان12ماهگی

تولدت مبارک🎉🎁 پرهام جان 19 مهراولین سالگرد زمینی شدنت مبارک. توآخراین ماه وزنت :9200گرم.....قدت:75......دورسرت47 عزیزترینم یکسال از باهم بودنمان گذشت چه لحظات شیرینی باهم بودیم خیلی خوشحالم که به زندگی من وبابایی معنا وشیرینی دادی. شیرینم حالا دیگه کلمل راه میری و اولین کفش زندگیتم برات خریدیم وحالا همش دوست داری بری بیرون وبازی کنی مخصوصا وقتی خونه مامان میریم همش دنبال مامان میری 😉 یادگرفتی بوس کنی اونم چه بوس آبداری 😘داری تلاش میکنی حرف زدنت مثل آدم بزرگها بشه همش دستات رو تکون میدی و یه چیزایی میگی که هنوز مفهومی واسه ما نداره😁 البته اگه چیزی باب میلت نباشه همش میگی نه نه نه 😄 تازگیام ادای بابا رو درمیاری وتاوازلین جلو دستت...
20 مهر 1394

پایان11ماهگی

پرهام جان یازده ماهگی رو هم پشت سرگذاشتی وبه سلامتی دیگه داری یکساله میشی. شیرینم دیگه میتونی راه بری والان بیشتر وقتا ایستاده بازی میکنی کمتر چهاردست وپا میری خوشحالم که بچه ی زرنگی هستی وزود راه رفتن رو یاد گرفتی . حالا کلی آتیش میسوزنی هرجا برم دنبالم میای خصوصا آشپزخونه وتا من کارامو میکنم کل آشپزخونه رو بهم میریزی مثلا همه ی پیاز وسیب زمینی ها رو میندازی تو ظرف برنج همینطور دسمال های گردگیری هروقت چیزی رو پیدا نمیکنم باید تو برنجها پیداش کنم. بعدش میری سراغ کابینت ها وبازشون میکنی ومیریزی بیرون . گاهی دسمال گردگیری رو دستت میگیری و میچرخونی ومیرقصی(رقص محلی خودمون کردی یا همون چوپی) . این اواخر هم وقتی توماشین آهنگ میزاریم تو با د...
24 شهريور 1394

پایان10ماهگی

پرهام جان یکماه دیگه از زمینی شدنت گذشت🎉🎊🎇🎆🎉🎊 توهفته ی سوم این ماه تونستی اولین گامهات رو بدون کمک برداری الان راحت باگرفتن دیوار ومبل راه میری اما هنوز واسه تنهایی راه رفتن میترسی وفقط چند گام تنها برمیداری بعد میشینی.  این ماه از حساسیتت به غذای ادویه دار کم شد ودارم یواش یواش به غذای خونگی عادت میدم. 🍛 دومین دندونتم بیرون اومد حالادوتا دندون پایینت دراومدن اونم تابه تا 😁   حالا خیلی قشنگ با اسباب بازیات بازی میکنی توپ بازی ⚽ ماشین بازی🚗  وقتی خونه ایم بیشتر میخوابی اما وقتی خونه مامان بزرگها میریم همش درحال بازی وشیطنت هستی واصلا نمیخوابی حتی شب تا دیر وقت بیدار میمونی😉  عزیزترینم عاشقانه دوست داریم بوو...
19 مرداد 1394

جشن دندونی

پرهام عزیزم  تو آخر9ماهگی 8300بودی وقدت 71و دورسرت 46 به خاطر کم بودت وزنت ماه دیگه بازم باید بریم واسه بیمه که وزنت چک بشه. اما از اینا که بگذریم بعد شبهای قدر تصمیم گرفتیم به خاطر دندون درآوردنت جشن بگیریم واسه همین یه کیک دندونی سفارش دادیم وشب رفتیم خونه مامان وباخاله ها ودایی ها کلی خندیدیم وعکس گرفتیم. مامان هم زحمت آش رو کشید وصب یه آش مخصوص وخوشمزه  واست درست کرده بود دستش درد نکنه. پ ن:برای دیدن عکسهای مربوطه به پیج morchey_maman در اینستاگرام سر بزنید.
26 تير 1394

پایان 9 ماهگی

قلب مامان 9مین ماهگردت مبارک. عسل مامان چقد این روزها دوست داشتنی وخوردنی هستی کلی شیرین کاری یاد گرفتی ، مثلا سلام میدی، بای بای میکنی، خودت تنهایی بازی میکنی به خصوص با کنترل تلویزیون ، از هر وسیله ای کمک میگیری تا بلند شی حالا اگه وسیله ای روی مبل بذاریم سریع بلندمیشی ودستت رو دراز میکنی برای گرفتن وسایل، عاشق بازی کردن با دراتاق هستی همش میاری ومیبری اگه لولوی در صدا بده که دیگه چه بهتر ولش نمیکنی. همیشه میای تو آشپزخونه کنار یخچال بازی میکنی واغلب کشوهای کابینت رو باز میکنی وقاشق ها رو میاری بیرون. داری کم کم مستقل شدن رو تجربه میکنی دوس داری وقت آب خوردن خودت لیوان دست بگیری . وقتی چیزی باب میلت نباشه رو برمیگردونی وجی...
19 تير 1394

پایان هشت ماهگی

پرهام جان یکماه دیگه رو پشت سر گذاشتیم . یکماه تقریبا سخت ... گل پسری حالا دیگه واقعا شیرین وبانمک شدی چون مدام از خودت صداهای مختلف درمیاری وعاشق جیغ زدنی ، جدا از دددددده و بابابابابا وممممممه گفتنات گاهی صداهای عجیبی از خودت درمیاری مثل کخخخخخ . خداروشکر به نظر خودم غذاخوردنت خوبه هرچند هنوزم هرکجا میریم اولین چیزی که میگن چقدپسرت لاغر شده اما دیگه مثل اوایل ناراحت نمیشم واسم عادی شده. وروجک مامان همش سینه خیز میای سمت آشپزخونه و رو لبه ی آشپزخونه رو سرامیک میشینی اوایل فقط میتونستی بالا بیای بعد پایین اومدنم یاد گرفتی حالا اونقد حرفه ای شدی که دستاتو میذاری رو لبه و پاوپشتت رو بلند میکنی وقتی هم که کنار مایی تلاش میکنی با گرفتن لبا...
20 خرداد 1394

پایان 7ماهگی

عزیزترینم یکماه دیگه از زمینی شدنت گذشت.این روزها خیلی خوبی دیگه گریه نمیکنی خوب میخوابی ،بازی میکنی ، غذا میخوری البته گاهی وقتا هم کم میخوری .بیشتر سوپ دوست داری از پوره بدت میاد . دو روزی میشه که زرده تخم مرغ بهت میدم اول دوس نداشتی اما کم کم خوردی فقط باید حوصله خرج داد.حالا مدام میگی دادا حتی وقتی ما میگیم بگو بابا توبااصرار دادا رو تکرار میکنی گاهی لباتو میبندی که حرف ب رو تلفظ کنی ومثل امروز تونستی بگی بابا اونم فقط یکبار.تو این ماه وزنت مشکل داشت بعد قدووزن ماهگی دوهفته بعد دوباره رفتیم که فقط صدگرم اضافه کرده بودی البته سرما خورده بودی قرار شد آخرماه دوباره بریم که امروز رفتیم سیصدگرم اضافه کرده بودی خداروشکر     ...
21 ارديبهشت 1394

خرابکاری

گل پسری این روزها همش دوست داری از خط قرمزهایی که برات گذاشتیم رد شی وهمه چی رو تجربه کنی .یکی از این خط قرمزها اتاق مامان وباباست چون پریز برق داره وتوهمیشه به سمتش میری حتی الان که از ترس جیغ زدم وتوهوا پریدی. یکی دیگه برچسب کمد باباست که همش رو در آوردی الان یه ذره از پنبه پشت شکلها رو گذاشته بودی دهنت داشتی عق میزدی فک کردم استفراغت میاد وقتی اومدم دیدم پنبه رو داری میجویی سریع انگشت کردم دهنت درآوردم .  
25 فروردين 1394