قصه ی آشنایی مامان وبابا
عشق مامانی میخوام امروز از قصه ی آشنایی مامان و بابا برات بگم قصه ی عشق ما از ماه رمضون سال 91 شروع شد , از روزی که من به محل کار بابایی رفتم و بابایی منو دید و خوشش اومد بعدا که بزرگ شدی بیشتر برات تعریف میکنم خلاصه آقای بابا دید و ما هم باهم حرف زدیم و دیدیم هردو نیمه گمشده همدیگه ایم بعدم که با خونواده ها آشنا شدیم همه چی خوب پیش رفت مام که واسه رسیدن به هم عجله داشتیم (البت بیشتر بابایی ) خیلی زود قرار نامزدی و عقد کنان گذاشتیم . 10شهریور روز عقدمون بود . چه روز خوبی بود بعدشم کم کم واسه عروسی آماده شدیم که 5ماه بعد یعنی 6بهمن جشن عروسی گرفتیم. وااااااای چه شب به یاد ماندنی بود بعدشم که ماه عسل رفتیم...
نویسنده :
مامان معصومه
12:11