ماجرای دسمال سر ؟؟؟!!!
نفسی میدونی قصه ی این دسمال سر چیه ؟
با بابایی رفته بودیم امامزاده واسه زیارت ، بعد زیارت و خوندن نماز داشتم میومدم بیرون که دیدم بالای یکی از طاقچه ها یه چیزی هست رفتم نزدیک دیدم این دسمال سر اونجا جا مونده ، به اطراف نگاه کردم که اگه بچه ای اونجا هست بپرسم شاید مال اون باشه اما هیچکی نبود امامزاده خلوت بود .
خواستم بذارم سرجاش اما یهو بوی بچه از دسمال به مشامم خورد چه بویی نازی چه حس قشنگی
نمیدونم چرا اما یه حسی بهم میگفت براش دار مال توه
منم آوردم گذاشتم تو وسایلت تا وقتی اومدی به سر کوچولوت ببندم عشقم.
بوس بوس
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی