شمارش روزهای شیرین قدکشیدنت شمارش روزهای شیرین قدکشیدنت ، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

نقطه کوچولو

من وپسرم در هفته 36

سلام نفسی این روزا حالت چطوره؟عزیزترینم دیگه داریم ماه آخر دوری رو میگذرونیم. ایشالله 4هفته دیگه انتظار تموم میشه. امروز وارد هفته 36 بارداری شدیم.  این روزا خوب داری رشد میکنی مامان حسابی سنگین شده ،دیگه فعالیت های روزانه ام به سختی انجام میگیره. تکون خوردنات کم شده اما هنوزم با هر حرکتت تمام خوشبختی دنیا رو احساس میکنم . در عوض بیشتر از قبل سکسه میکنی جیگرم. امروز صبح کلاس آموزشی داشتم قراره هر شنبه این کلاس برگزار شه ، چیزایی خوبی یاد گرفتم مثل ماساژ بدن یا حرکات کششی واسه زایمان راحت، ایشالله با کمک هم موفق میشیم و زایمان راحتی خواهیم داشت. بازم آزمایش پروتین داشتم رفتم جواب اونم گرفتم .خانمی که مسیول تحویل دادن...
22 شهريور 1393

ماه هشتم بارداری

امروز نوبت معاینه داشتم. معاینه ماه هشتم بارداری. الان تو هفته ی 32 م بارداری هستم . همه چی خوبه خدا رو شکر  2ونیم کیلو اضافه کرده بودم که الان 70 کیلو شدم با اینکه وزنم خارج از محدوده ی نرمال بود اما چون این ماه کم اضافه کرده بودم گفت اشکالی نداره. این ماه خوب گذشت دردی نبود . نه کلیه درد ،نه عفونت ،نه سوزش معده  قراره تا اخر هفته 34 یه سونو دیگه انجام بدم که وضعیت کیسه آب و حالتت معلوم شه . ایشالله که مشکلی نباشه. این روزا تمام حواسم به حرکاتته عزیزم حالا دیگه قشنگ میشه بعضی از اندامت رو حس کرد گاهی یه گوشه از شکمم یه برآمدگی کوچیک داره که خیلی شبیه پاته شایدم جای دیگه باشه. بعد تا میخوام دست بابایی رو روش بزارم تکون می...
23 مرداد 1393

مادرانه

این روزها بهترین دلخوشی زندگیم تکون خوردنای شما گل پسریه تکون خوردنت حالا دیگه کاملا معلومه با شدت لگد میندازی و وول میخوری طوری که چند وقت پیش وقت خواب بابایی گفت :چرا اینقد بدنت میپره ؟گفتم :نه بدنم نمیپره گفت :چرا میپره . همون موقع تو تکون خوردی و بابایی  گفت:ببین میپره . خندیدم و گفتم :این که من نیستم پسرته تکون میخوره  بابایی کلی ذوق کرد . بیشتر وقت خوابیدن مامان شروع میکنی به تکون خوردن طوری که واسه خوابیدن کلافه میشم و حتی گاهی التماست میکنم آروم بگیری.  خیلی شیطونی از تکونات معلومه بدجور لگد میندازی طوری که گاهی به خاطر تکونات همه ی بدنم میپره . حتی میتونم ساعت خواب وبیداریت رو تشخیص بدم . صبح ها نزدیکای 8 بی...
3 مرداد 1393

7ماهگی

سلام عزیزترین مادر دیروز باز هم شیرین ترین لحظه ی زندگیم اتفاق افتاد و اونم ملاقات دوباره مادر و پسر تو ماه هفتم بود. پسر عزیزم دیروز ظهر ساعت 12ونیم نوبت سونو داشتم و باز هم مثل همیشه استرس و دلشوره .خودمم تعجب میکردم که دلیلی واسه استرس نیست اما مادرا دست خودشون نیست در هر صورت فکر و خیال بد میاد سراغشون. بالاخره نوبتم شد و فقط خود دکتر داخل اتاق بود و خانمی که همیشه پای کامپیوتر بود نبود واسه همین مادر شوهری تونست بیاد تو اتاق ،شوهریم دلش میخواست بباد اما گفت مامان بیاد آخه از اول حاملگی دوست داشت باهام بیاد سونو اما هربار نشد. منم رو تخت دراز کشیدم و دکتر دستگاه رو گذاشت رو شکمم مادر بزرگت همش داشت دعا میخوند که دکتر به ...
1 مرداد 1393

بدون عنوان

سلام گل پسر مامان این روزاحالت چطوره؟ خیلی وقته آپ نشدم آخه کلی اتفاق واسمون افتاده. اول از اتفاقای خونه برات میگم که بدونی تو روزایی که کنارمون نبودی چه چیزایی اتفاق افتاده. یکی از اتفاقات اتصالی برق خونه بود که به خاطر سهل انگاری اداره آب وفاضلاب تو کندن زمین کابل برق آسیب میبینه و برق خونه ما اونجوری شد. اول کولر گازی خاموش شد تعجب کردم که برق هست پس چرا کولر خاموش شد نکنه سوخته واقعا شانس آوردیم که این اتفاق نیفتاد وگرنه بدجور تو خرج میفتادیم اینم به کنار کی میتونه یک ساعت بدون کولر تو این هوای گرم سر کنه . خلاصه تو فکر کولر بودم که یهو صدای دستگاه ماهواره اومد رفتم نگاه کردم دیدم داشت از دستگاه دود بلند میشد اونم چه دودی باب...
21 تير 1393

نگاهی کوتاه به سیسمونی

پسر عزیزم با اجازت از تک تک وسایلی که تا اینجا واست خریدیم عکس گذاشتم . البته هنوز کامل نشده ، هنوز واسه اتاقت هیچ کاری نکردیم واسه همین فعلا وسایلت همون جور مونده ولی مامانی طاقت نیاورد و واست عکس گذاشتم چون شاید تا بعد تولدتم اتاقت درست نشه سرویس خوابت این همون لباس ورزشی که دوسش داریم اینم بقیه لباسات اینک کلاههای گل پسرم     حوله ی حمام و ساک لباسات پشه بند واسه وقتایی که میریم کوه اینم پارچه های مخصوص قنداق کردن البته بیشتر واسه ناراحت نشدن مادربزرگی وگرنه زیاد قنداق نمیشی اولین عیدی من و بابایی ، اون موقع جنسیتت معلوم نبود واسه ...
23 خرداد 1393

اولین حرکت

وااااااااااای شکرت همین الان یعنی ساعت 7 عصر روز چهارشنبه 21خرداد اولین حرکت جدی پسرم رو احساس کردم خیلی خوب یه چیزی مثل لگد انداختن که باعث شد شکمم کامل بپره منم سریع به بابایی پیامک زدم و اولین تکونت رو بهش خبر دادم ...
21 خرداد 1393

احوالات ما(2)

سلام عزیزم گل پسرم چطوره؟ داریم آروم آروم روزهای طولانی تابستانی رو پشت سر میذاریم و هر روز که میگذره یک روز به روز بدنیا آمدنت نزدیک تر میشیم ، یک روز نزدیک تر به لحظه ی زیبای در آغوش گرفتنت. داریم هفته ی 23 بارداری رو میگذرونیم این روزها دیگه کاملا شبیه زنای حامله شدم ، دیگه تیپ و قیافه ام به کلی عوض شده ، چاق شدم ، شکمم بزرگ شده ، پاها و دستم بزرگ شدن و ورم دارن حتی دماغمم باد کرده راستش پسری اصلا از قیافه ام خوشم نمیاد وقتی تو خیابون راه میرم نگاه مردم آزارم میده . گاهی خجالت میکشم اما همه ی اینا به شیرینی بودن تو میارزه همه ی اینا بی اهمیت میشن وقتی یادم میفته قراره چند ماه دیگه بهنربن هدیه خدا رو در آغوش بگیرم. این ر...
21 خرداد 1393

...

سلام پسرم این روزها حالت چطوره ؟ تو شکم مامانی جات راحته این روزها گاهی اوقات حالت هایی عجیبی دارم گاهی یه گوشه از شکمم میپره یه چیزی شبیه ضربان قلب نمیدونم میشه اینا رو به حساب حرکت کردنت گذاشت یا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من و بابایی سخت دنبال پیدا کردن اسم هستیم هنوز نتونستیم چیزی که راضیمون کنه پیدا کنیم . بابایی میگه عجله نکن هنوز 4 ماه دیگه وقت داریم . حس میکنم خودت اسمت رو انتخاب میکنی ، شایدم تو خواب به مامان اسمت رو بگی مث ماه های اول بارداریم که خواب دیدم یه پسر ناز و دوست داشتنی بغلم بود و منتظر مامان بود م که بیاد و حمامت کنیم، فک میکنم وقتی بدنیا بیای شبیه پسرم تو خوابی ...
21 ارديبهشت 1393