پایان5ماهگی
سلام پرهامم نفس مامان به سلامتی یک ماه دیگه رو پشت سرگذاشتی
اما ماجراهای این ماه...
پرهام جونم اولین اتفاق شیرین این ماه تو آخرین روز 4ماهگیت اتفاق افتاد تمام روز مراقب بودم به خاطر آمپولت تب نکنی شب خاله فاطی وپارسا اومدن . پارسا کلی با توپت بازی کرد توم خوب بودی زیاد اذیت نکردی فقط وقتی شوهرخاله رو میدیدی گریه میکردی البته تو روزهای آخر5ماهگی دیگه با شوهرخاله فاطی هم دوست شدی ودیگه گریه نمیکردی.
بعد رفتن خاله اینا وقتی داشتم باهات بازی میکردم یهو دهنت رو باز کردی و بووو کردی چقد من وبابایی ذوق کردیم وعکس گرفتیم ولی فقط چند روز اول بود بعدش اصلا این حرکت تکرار نشد.
هنوزم یه کوچولو اذیت میکنی ولی دیگه وقت خواب لازم نیست من وبابایی بگیریمت بغل تا بخوابی معمولا یه کم گریه میکنی شیر میخوری و میخوابی .
وقتی از خواب بیدار میشی کلی صدای جیغ از خودت در میاری وبازی میکنی . تازگیا کلی گریه میکنی که رو شکم بخوابی همه میگن زوده نذار اما تو قبول نمیکنی منم میذارم خوابت ببره بعد به پهلو میخوابونمت.
وقتی توجمع باشیم خیلی باکنجکاوی همه جارونگاه میکنی توخونه بابا بزرگ وقتی نوه ها با هم بازی میکنند تو گریه میکنی که بری تماشا کنی.
حالا کامل دور خودت میچرخی وقتی رو شکم هستی داری کم کم یاد میگیری خودت رو بکشی جلو پاهات روتکون میدی اما دستات رو یاد نگرفتی.
اوایل خیلی بیقرار بودی همش بغل من یا بابا بودی همه میگفتن دندون در میاری ولی فعلاخبری نیست تمام علایم دندون درآوردن رو داری همش آب دهنت میاد همه چی رو میذاری دهنت (تازگیا یا پتوت رو میخوری یا اگه بتونی لباست رو بالا میاری میخوری)واست دندون گیرخریذیم ولی هنوز از دندون خبری نیست هرچند لثه ات سفید شده و ورم کرده .
هرکی میبیندت میگه لاغر شدی البته همیشه این رو میگن همش میگن شیرت کمه شیرخشک بده غذا بده اما شیر خشک دوست نداری نمیخوری غذام زوده البته از دیروز شروع کردم به غذا دادن هرچند زیاد دوس نداری
ولی عاشق خوردن سفره هستی استخونم میدم دستت دوس داری پرتقال و سیبم دوس داری.
دیگه کم کم دارم آمادت میکنم واسه نشستن . تو روروک هم میذارمت اوایل عقب عقب میرفتی یه کم یاد گرفتی جلو جلو بیای.
داشت یادم میرفت بالاخره راضی شدم موهات رو کوتاه کنم آخه خیلی بلند ونامرتب شده بود واسه همین یه پنجشنبه من وبابایی بعد اینکه کلی عکس ازت گرفتیم موهات رو کوتاه کردیم.
اینم عکسایی که گرفتیم