شمارش روزهای شیرین قدکشیدنت شمارش روزهای شیرین قدکشیدنت ، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

نقطه کوچولو

پایان ماه چهارم

1393/11/18 11:33
نویسنده : مامان معصومه
614 بازدید
اشتراک گذاری

پرهام جون امروز وارد 5ماهگی شدی .

خدارو شکر همه چی خوب بود هرچند این روزها همه میگن لاغر شدی اما وزنت کم نبود.

وزنت 7200

قدت 67

امروز آمپول 4ماهگی رو هم زدی. عزیزم اصلا گریه نکردی فدات شم.باید دید تا آخر امروز چطور میگذره امیدوارم اذیت نشی.

اما این ماه کلی ماجرا داشتیم که واسه خوندنش برید به ادامه مطلب:

یک ماه دیگه از روزهای شیرین باتوبودن گذشت .

پرهامم 4ماهه که وارد زندگی من وبابا شدی ،4ماهه روند زندگیمون تغییر کرده اگرچه گاهی خیلی خسته میشیم اما به شیرینی بودنت میارزه.

این ماه

کلی ماجرا باهم داشتیم:

تو اولین روز 4ماهگیت بدون کمک افتادی رو شکم تلاشت ستودنی بود سرت رو رو به عقب میاوردی وبلند میکردی تا بتونی بری رو شکم حالا دیگه راحت میری رو شکم حتی پاهاتو تکون میدی که بری جلو پشتتم داری یاد میگیری بلند کنی اما هنوز دستات زیرت میمونه.

هنوزم واسه خواب مشکل داری و گاهی حسابی عصبیم میکنی سرت داد میزنم و ولت میکنم اینجور وقتا بابا میاد کمک واقعا گاهی واسه خوابیدن بدجور لج میکنی هر روشی به ذهنمون میرسه به کار میبریم تا بخوابی از سرپاگرفتنت تا روی توپ خوابیدنت .

اما همه اینا در برابر اتفاقی که تو هفته آخر 4ماهگیت افتاد هیچ بود.

چندروزی بودکه تمام روز بیقراری میکردی همش یابغل من بودی یا بابا تا اینکه یه روز که بابا شیفت کاریش بود وماهم مثل همیشه بعدنهار رفتیم خونه مامان اونجا کلی باخاله وپارسا بازی کردی بعد3خوابیدی نزدیکای 4بیدار شدی مامان اومد کنارت منم توآشپزخونه داشتم شام درست میکردم باز شروع کردی به گریه منم قسمتی از کارای شام روانجام دادم وبعد اومدم بغلت کردم بعد چند مین یهو شروع کردی به گریه هرکاری کردم آروم نشدی مامان بغلت میکرد من میگرفتمت بی فایده بود حالا دیگه داشتی جیغ میزد ی خیلی ترسیدم سریع زنگ زدم بابا بیاد دنبالمون بریم دکتر.

خاله باپسرش محمد اومدن تورو اینطور دیدن ترسیدن محمد همش میگفت پرهامی چشه؟

خاله بغلت کرد یه کم آروم شدی خوابت برد همه میگفتن گوشت درد میکنه...

دکترهنوز نیومده بود بابا باهاش تماس گرفت گفت دارم میام تو دیگه خوابت برده بودتادکتر اومدبی نوبت رفتیم تو دکتر گفت 3احتمال میدم اول اینکه این بیقراری تا6ماهگی طبیعیه دوم پیچیدگی روده داره سوم عفونت داره واسه همین اورژانسی واست سونو وآزمایش نوشت.

سونو رو که انجام دادیم گفت مشکلی نیست فقط کلیه چپت انگار سنگ داره که چیز مهمی نیس دلیل گریه هات نمیتونه باشه.

خیلی ترسیدم هرچی دعا بلد بودم خوندم دکتر گفت نگران نباشید این ممکنه تو کلیه هرکسی باشه ممکنه کلسیم شیرت زیاد باشه خودش دفع بشه.

بعدش رفتیم واسه آزمایش اونجا یه مردجوان بود که هرکاری کرد نتونست رگت رو پیدا کنه آخرش گفت برید بخش بستری کودکان رفتیم اونجا دوتا پرستار اومدن وخون ازت گرفتن چقد گریه کردی وجیغ زدی چقد خون ازت رفت کلی از خونت ریخت رو تخت ولباس ودستت مامان فدات شه.

بعدنیم ساعت جواب آزمایش آماده شد دکتر گفت هیچ مشکلی نیست.

اومدیم خونه باباهم رفت اداره دیگه هوا تاریک شده بود. 

شب باز واسه خواب گریه کردی شربت دیفن هیدرامین که دکتر داده بود بهت دادم تا بخوابی.

از اون روزتاچندوقت همش استرس داشتم بازم اونجوری گریه کنی اما خدا رو شکر دیگه تا الان تکرار نشده.

چند روز بعد رفتیم خونه پدرشوهری اونجا بدنبودی تا شب وقت خواب که کلی باهات بازی کردیم خندیدی اما تا1بیدار بودی بعد کلی تلاش خوابت برداما هنوز چیزی نگذشته بود که جیغت بلند شد هرکاری میکردم شیر نمیخوری بلند میشدم توبغل تابت میدادم تابخوابی اما تا صبح تقریبا نیم ساعت یکبار این جیغ زدنات تکرار میشد و چشمات خواب بود از این پهلو به اون پهلو میشدی دیدنت تو این وضعیت دلم رو ریش ریش میکرد مادرشوهری میگفت گوشته اما دکتر گوشت رو نگاه کرده بود وگفته بود مشکلی نداری.

صب با بابایی دوباره بردیمت واسه سونو به همه گفتیم خودم کلیه ام ناراحته میرم واسه چکاب اول قرا بود ببریمت پیش متخصص کلیه اما دکتر نبود واسه همین رفتیم سونو اونجا دکتر گفت پسر شما هم مثل پسرخودم منم این چیزا که تو سونو قبل هست میبینم اما ممکنه سنگ نباشه نگران نباشید واسه اطمینان 3یا6ماه دیگه دوباره بیارید.

کلی خداروشکر کردیم.عصراز خونه پدرشوهری برگشتیم.

این روزها هوا یکدفعه گرم شده وقتی بخاری روشن میکنی خیلی گرمه شب فک کردم سرده بخاری روشن کردم.

بازم تا صب تو خواب جیغ میزدی تواین 4ماه هیچ وقت توخواب بی قراری نکرده بودی.

صب بازم رفتیم پیش دکترت خیلی شلوغ بود تا به دکتر گفتم اینجوری هستی گفت بچه ات گرمشه

وقتی فکر کردم دیدم راس میگه تو شبایی که جیغ میزدی هوای خونه خیلی گرم بود از اون روز دیگه خیلی خونه رو گرم نمیذارم حالا بهتر شدی حتی یه کم خوابت خوب شده و کمتر واسه خواب اذیت میکنی.

پرهام جونم اما از شیرین کاریات بگم:

هردوتا مشتت رو میذاری دهن ومیخوری. گاهی انگشت شصتت رو چنان با ملچ ملوچ میمکی همیشه دستات خیسه . آب دهنتنم یکسره میریزه همش جلو سینه ات خیسه. تازگیا وقتی خوابت میاد یا گشنته دستاتو مشت میکنی میزاری دهن و باصدای بلند جیغ وداد میکنی واز خودت صدا درمیاری . حالا با صدای بلند میخندی برامون اگه من پیشت نباشم و بغل کسی باشی بغض میکنی خیلی بهم وابسته شدیم دیشب پاهات رو بالا آورده بودی با کنجکاوی نگاشون میکردی. بدجور به تلویزیون خیره میشی. گاهی زبونت رو درمیاری شیطونکم.وقتی  که جلو آینه میذارمت با دیدن خودت میخندی.

پسندها (2)

نظرات (3)

الهه مامان مبین
19 بهمن 93 17:11
مبارک باشه عزیزم
محمد
20 بهمن 93 11:35
سلام وبلاگت خوبه،با من تبادل لینک کن تا بازدیدت بیشتر بشه منو با عنوان بهترین وبلاگ تفریحی لینک کن برام نظر بذار همون روز لینکت کنم با همه نوع وبلاگ و سایت تبادل لینک میکنم منتظر حظور گرم شما هستم یا حق
˙·٠•●♥مامان بابای ضحا♥●•٠·˙
17 اسفند 93 13:05
سلام عزیزم ماشاالله چه پسملی هزار ماشاالله چ نازه موهاش از دخملی منم زیاد تره لینک شدی دوست خوبم دختر منم چهار ماه خوب نخوابید ولی جدیدا بهتر شده الحمدولله