شیرین ترین لحظه
پسرم بازم برای من وبابایی بهترین لحظه ی زندگیمون رو رقم زدی.
امروز بعد نهار شروع کردی به تکون خوردن اما اینبار تکونات فرق داشت کاملا میشد حرکاتت رو دید ، خیلی واضح و قشنگ پوست شکمم کشیده میشد و بدن نازت زیرپوست شکمم معلوم بود .
واقعا صحنه ی زیبایی بود نمیشه دقیق گفت کدوم قسمت بدنت داره تکون میخوره اما گاهی یه قسمت گرد و سفت از این طرف شکمم به اون طرف میره ، گاهی هم زمان دو قسمت از شکمم تکون میخوره.
عزیزترینم نمیدونی بابا چه حالی داشت وقتی واسه اولین بار اینقد واضح حرکت میکردی کلی نذر کرد واسه سالم بدنیا اومدنت . تو نگاه بابایی شوقی بود که تا حالا ندیده بودم خوشحالی تو نگاهش موج میزد.
حالا همش صدات میزنه و میگه بذار تکون خوردنش رو ببینم. انگار تازه داره باور میکنه بابا شده.
پسرم امروز بهترین خاطره ی زندگی من وبابایی رو رقم زدی ازت ممنویم .
خدایا پسرم سالم وصحیح بدنیا بیاد .
گل پسرم وقتایی که تو خونه تنهایم مامان با ماشاژ شکمش نازت میکنه و برات شعر میخونه و توم آروم گوش میدی وقتی تموم میکنم دوباره وول میخوری عشقم.
شعرهایی که این روزها مامان واست میخونه:
اتل متل یه مورچه
قدم میزذ تو کوچه
اومد یه کفش ولگرد
پای اونو لگد کرد
مورچه یه پاش شکسته
راه نمیره نشسته
با برگی پاشو بسته
نمیتونه کار کنه
دونه ها رو بار کنه
تو لونه انبار کنه
مورچه جونم تو ماهی
عیب نداره سیاهی
خوب بشه پات الهی
پسری از روی همین شعر عادت کردم بهت میگم مورچه سیاه مامان .
لالا لالا گل عناب
شده مهتاب چراغ خواب
ماهی خوابیده توی آب
نیلوفر هم توی مرداب
نی نی کوچولوی ماهم
داره می خوابه تو خونه
مامانش زیر نور ماه
براش لالایی می خونه
فدات شم اینارو واست نوشتم که وقتی بزرگ شدی ببینی مامان تو روزای نبودنت چه کارها واست میکرده و این رو یادت باشه که همیشه دوست داریم.
بوووووووس بووووووس