شمارش روزهای شیرین قدکشیدنت شمارش روزهای شیرین قدکشیدنت ، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

نقطه کوچولو

روز بد مامان معصومه

1393/6/23 18:18
نویسنده : مامان معصومه
279 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم

امروز باز رفتم دکترکه هم جواب آزمایشم رو نشونم بدم هم معاینه بشم. اولش که رفتم منشی گفت دکتر فعلا نیومده صبر کنید تا بیاید منم نشستم تا دکتر بیاد حدود نیم ساعت گذشته بود که دکتر اومد.

وقتی نوبتم شد رفتم تو و اول جواب آزمایش رو نشون دادم گفتم :اینبار دیگه پروتینم خیلی اومده پایین دکترم خندید گفت : آره

بعدم مثل همیشه وزن گیری که اینبار دکتر گفت : دوباره شروع کن قرص های مولتی ویتامین رو بخور وزن اضافه نکردی .

بعدم رفتن روی تخت و شنیدن ضربان قلبت عشقمzwanger6.gif

بعدش به دکترم گفتم از دیروز احساس میکنم شکمم سفت میشه این رو که گفتم دکتر شکمم رو با دقت معاینه کرد گفت سفت شدنای شکمت با چه فاصله ایه که گفتم دقت نکردم نمیدونم.

گفت :باید یه شب بستری شی تحت مراقبت باشی

گفتم : نمیتونم آخه این روزا به خاطر مرگ یکی از اقوام ،مامان اینا همش تو فاتحه اند اگه بستری میشدم کی میومد پیشم شوهریم این روزا سرش شلوغه

دکتر قبول کرد واسم نسخه نوشت که تو خونه مراقب باشم شش تا سوزن که باید امروز سه تا رو میزدم فردا سه تای دیگه و قرصی که هر 8 ساعت باید بخورم یه سوزن دیگه ام نوشت که چون تو داروخونه نبود گفت مهم نیست نمیخواد.

اما ازم خواست اگه سفتی شکمم ادامه داشت برگردم که بستری شم آخه میگفت احتمال زایمان زودتر هست این آمپولام واسه اینه که شش بچه تکمیل بشه .

منم داروها رو گرفتم و برگشتم خونه اما به شدت ترسیده بودم طوری که همش از گوشه ی چشمام اشک میریخت نمیشد تو خیابون گریه کرد به زحمت خودم رو کنترل کردم تا برسم خونه .

آخه از این ترسیدم که نکنه واسه عزیزترینم اتفاقی افتاده، نکنه دکتر از بس سرش شلوغه حواسش نیست و بچم مشکلی نداره و با زدن این آمپولها واسه پسرم اتفاقی بیفته ، نکنه ... هزارتا فکر اومد تو ذهنم

تا رسیدم خونه زدم زیر گریه .

زنگ زدم بابایی گفتم کی میای گفت: یه10 دقیقه دیگه خونم ، چیری شده ؟

گفتم : نه

وقتی اومد گفت : چی شده چرا گریه میکنی منم با هق هق گفتم دکتر اینطور گفته

سریع داروها رو برداشت و رفت مطب. بعد چند دقیقه اومد با عصبانیت (آخه بیچاره با دیدن احوالم خیلی ترسید)گفت : چرا اصلا حواست به حرفهای دکتر نبوده چیز مهمی نیس که فقط واسه اطمینان دارو داده ، بچه مشکلی نداره

اما من که دست خودم نبود . مامانا کافیه نوک انگشت بچشون خراش برداره دنیا رو به هم میریزن منم مامانم دیگه ترسیده بودم خیلی

با حرفهایشوهری آروم شدم بعدش رفتیم 3تا از آمپولها رو زدیم . بكسل طبيي بكسلات وادويه بكسل مستشفي للمواضيعشوهری بازم اصرار داشت که بریم با دکتر حرف بزنیم اما دکتر اتاق عمل بود.

خلاصه امروز خیلی ترسیدم . روز وحشتناکی بود .

خدایا فرزندم رو سالم نگه دار همیشه .

ایشالله با خاطری آسوده پسرم رو در آغوش بگیرم.

دوست داریم.

بووووووس بووووووس

پسندها (2)

نظرات (2)

مامان نسرین
24 شهریور 93 10:45
آخی عزیزم چقدر ترسیدی نگران نباش گلم این آمپولا که چیزی نیست انشالله صحیح و سالم میاد بغلت. منم تازه چند روزه فهمیدم نی نیم دختر نیست. پسره
مامان سارا
25 شهریور 93 17:30
سلام عزیزم نگرانیت رو درک میکنم.مثل قضیه سونوی من هست. ایشالله که چیزی نیست گلم.دکتر اگر مشکل حادی بود میگفت باید بستری بشی .میبینی که نگفته .فقط مراقب باش.اصلا هم نترس