درد و دلهای مامان(2)
امروز صبح وقت خوردن صبحانه بابایی طبق عادت همیشگی tv رو روشن کرده بود و گذاشته بود رو شبکه دو ( من همیشه سراین موضوع با بابایی درگیرم برعکس من که دوس دارم tvوقت غذا خوردن خاموش باشه بابایی بدون tv غذا بهش نمیچسبه مام که بابا ذلیل همیشه کوتاه میایم)
یه برنامه بود درمورد کودکان وای همش نی نی های ناز میداد
دلم داشت ضعف میرفت چقد ناز بودن چقد دلم میخواست یکی از نی نی های ناز مال من بود تو آغوش من بود.
یکم که نگاه کردم دیگه نتونستم تحمل کنم به شوهری گفتم: میشه شبکه رو عوض کنی.
انگار فعلا قسمت نیست نمیشه به زور چیزی از خدا خواست هروقت اومدی خوش اومدی.
خدایا بهم صبر بده
صبر بده که سوالای هرروزه اطرافیان رو تحمل کنم
صبر بده که دلسوزی های اطرافیان ناراحتم نکنه
راستش نمیگم نی نی دوس ندارم خیلی هم دوس دارم اما اگه به خودم بود واسه اومدنت اینقد عجله نداشتم تازه اول زندگیمونه تازه دارم معنای دوست داشتن واقعی رو میفهمم
زندگی دو نفرمون روخیلی دوس دارم
اما گاهی با تمام خوشی ها و شادی ها احساس میکنی یه چیزی کمه ، یه چیزی نیست خوب که به اطرافت نگاه میکنی میبینی یه نی نی کمه
اما دیگه اصرار نمیکنم هر وقت خواستی بیا عزیز دل مامان
بوس بوس