پایان انتظار
هفت روز انتظار تموم شد.
بازم نیومدی.
بازم مامان رو بازی دادی.
بازم بابا رو غمگین کردی.
بعد کلی اصرار از من و امتناع از سوی شوهری بالاخره دیروز شوهری چک بی بی خرید.
امروز صبح زود از خواب بیدار شدم و با استرس و ترس رفتم تا به انتظارم پایان بدم،
رفتم تا یه بار دیگه به خیال پردازیام ، به شادیام ، به ذوقهای پنهانی من و بابایی ، به دودلی هام پایان بدم.
با خودم میگفتم اینبار چی میشه ؟
با خوشحالی میام بیرون و به بابایی مژده پدر شدنش رو میدم
یا باز دست خالی برمیگردم مث 6 ماه پیش
متاسفانه باز ناامیدم کردی.
باز کاخ رویاهام فرو ریخت.
باز بغض به گلوم چنگ زد انگار میخواست راه نفس رو ازم بگیره انگار میخواست محکومم کنه به نبودن.
بیرون که اومدم ناراحت بودم شوهری فهمید گفت : چته ؟
گفتم: هیچ
گفت : چک بی بی استفاده کردی ؟
گفتم : اره
گفت : خب ؟؟؟
گفتم :هیچی بازم منفی
ای خدااااااااااااااااااا
اینبار دیگه واسه نیومدنت اشک نمی ریزم.
واسه نیومدنت غصه نمی خورم.
دیگه منتظرت نمی مونم.
دیگه اصرار نمی کنم.
دیگه التماس نمی کنم.
دیگه منت نمی کشم.
دیگه ناز نمی خرم.
دیگه دعا نمی کنم.
دیگه ...
شوهری میخواد منو آروم کنه میگه : غصه نخور لابد خیری توش هست.
و من با لجبازی کودکانه میگم: واسم مهم نیست اصلا ناراحت نیستم اصلا اشک نمی ریزم اصلا نمی خوام
بیچاره شوهری چشماش داره فریاد میزنه ناراحته ، اما به خاطر من طوری رفتار میکنه که همه چی عادی باشه .
فدای اون چشمای خیست که اشک توش می درخشه اما نمی ریزه نتونستم تو این روزای سخت که بدجور همه چیز ضد ما شده خوشحالت کنم.
نتونستم میون این روزای پر از غم وناراحتی خوشحالت کنم.
نتونستم بعد اتفاقات بد این چند روز خوشحالت کنم.
خدایا خواستم باهات قهر کنم خواستم دیگه چیزی ازت نخوام خواستم دیگه بات دردودل نکنم
اما نمیتونم ما که جز تو کسی رو نداریم
خدایا قسمت میدم التماست میکنم این روزای سخت رو از زندگیمون ببر آرامش رو به خونه مون برگردون
خدایا دیگه نذار شوهری بیشتر از این سختی بکشه
خواهش خواهش خواهش.