شیرین کاری های پرهام گلی1

بهترینم امروز بعد سه روز حالت خوب شد.بعد زدن آمپول تادو روز تب داشتی بعدم بی حال بودی هرچند الان جای آمپول سفت شده و هنوز قرمزه اما دیگه بی حال نیستی .پرهام جونی دیروز با بابایی رفتی محل کارش ودوست بابا موهات رو کوتاه کرد .

اما تو این چند روز چندتا اتفاق افتاد که فک کردم شاید واست جالب باشه:

اول اینکه روز پنجشنبه که بابا سرکار بود ومادوتا خونه بودیم تو روروکت بودی وداشتی بازی میکردی منم اومدم جارو کنم جاروبرقی رو آوردم ورفتم تو اتاق وقتی برگشتم دیدم با روروکت سروته شدی و قیافت متعجب که چه اتفاقی افتاده کلی بهت خندیدم اینم اولین حادثه ات با روروک.

تازگیا از وسایل صدا دار میترسی مثل جاروبرقی وقتی روشن میکنم میلرزی وگریه میکنم منم واسه اینکه عادتت نشه اولش باهات بازی میکنم وهواست رو به سمت وسیله میکشم اگه یهو روشن کنم میترسی بعد میخندم که احساس آرامش کنی ویواش یواش روشن میکنم دیگه نمیترسی حتی با جیغ وداد دنبال جارو میای.

بعدش نزدیکای ظهر اومدم بهت سوپ دادم یکم که خوردی دیگه میخواستی بری منم یه ذره مونده بود اومدم با اصرار دهنت کنم یهو عق زدی وبالا آوردی .

امروز صبح هم اومدم قطره آهن دادم بعدش سرلاک که باز میل نداشتی وهمش رو بالا آوردی چند روزه زیاد میل به غذاهات نداری . نزدیکای ظهر لعاب بادام دادم که حین بازی با شیشه شیر خوردی.

داشت یادم میرفت دیروز عصر رفتی پای گلدان و یکی از برگهاش رو کندی وداشتی میخوردی که بهت رسیدم